این شعر رو دیشب سرودم اگه خوشتون اومد نظرتون رو بگید
![](http://ellima.persiangig.com/image/love/www.elima.mihanblog.com_tanhaee.jpg)
مرز جنون
چه شعارها وارد ذهنم کردی چه بدوبیرا ها نثار این دلم کردی
فاجعه ای بزرگ کنارم بود شبی تار حصار خانه ام بود
یاری دروغین دست نوازشم بود روح پلیدی بین منو خانه بود
دو تا سنگ پیر هدیه ی طبیعت به ما دو تا عاشق نشستن در سنگ های ما
شبی تار بیتو خوابیده بودیم من بودم با تنی خستم که بیتو بودیم
این عشق سوزناک تو عمری نداشت خانه ام بی تنت رنگو بویی نداشت
سبزو شیرین با من میخندیدی عشقو ظاهرا خوب به روانم میورزیدی
حال که بیتو از مرز جنون گذر کردم ناتوانم که باز گردم من از راه مه سفر کردم
نظرات شما عزیزان:
|